وادی نگار

عاقبت منزل ما ما وادی خاموشان است حالیا ...

وادی نگار

عاقبت منزل ما ما وادی خاموشان است حالیا ...

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

اسفند

سه شنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۶، ۰۶:۴۸ ب.ظ

دارم اشک میریزم آزرده هستم و آدم وقتی آزرده میشه میخزه تو کنج خودش اینجا هم گوشه ی دنج من هست هر چند که اینجا هم نمیتونم راحت صحبت کنم 

فردا دارم میرم مسافرت جایی که دوست ندارم با آدمایی که نمیدونم باهاشون خوش میگذره یا نه سر جمع دو سه هفته هست که میشناسمشون دارم میرم فقط به یه دلیل میخوام خودم خودم رو از این وابستگی نجات بدم میخوام خودم رو درمان کنم دور از این خونه باشم حتی اگه شده کوتاه. 

همین الان با خواهرم حرفم شد به خاطر همین گریه میکنم بهم گفت به تو چه زندگی خودمه منم گفتم زندگی تو نیست واقعا فقط زندگی اون نیست منم که هر جا میره نگران میشم هم نگران اون هم نگران مامان و بابا که هیچوقت نمیذاره سر از کارش در بیارن نگران این کارای بچگانه ای که میکنه ...

اه چقد احمقم، میخوام برم که دیگه نگران هیچی نباشم تنها باشم مثل همین الان که هستم میخوام باور کنم که تنهام که مامان و بابا همدیگرو دارن خواهرم دوستاشو و من خودم رو دارم و تو این دنیا تنها چیزی که باید نگرانم کنه خودم هستم که اگه بتونم همچین چیزی رو باور کنم آخخخ که چقد خوشبخت میشم 

  • ۰ نظر
  • ۲۲ اسفند ۹۶ ، ۱۸:۴۸
  • مکتب نرفته