وادی نگار

عاقبت منزل ما ما وادی خاموشان است حالیا ...

وادی نگار

عاقبت منزل ما ما وادی خاموشان است حالیا ...

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

میگذرد

جمعه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۷، ۰۲:۲۳ ق.ظ

خوابم نمبیرد به هزار چیز از اول شب فکر کرده ام فیلمی دیده ام و با دیدنش غمگین شده ام با شخصیت اصلیش همدردی کردم بعد از آن احساس کردم که من آن دختر هستم ازین جهت غمگین بودم حتی میخواستم گریه کنم امشب با هیچکدام از دوستهایم صحبت نکردم‌ فیلمهای سفر را دیدم عمق شادی چه کم است احساس میکنم خود خواه شدم دوست دارم با کسی از جنس خودم حرف بزنم احساس میکنم کسی من را درک نمیکند دنیا برایم کوچک شده دلم هم گرفته از طرفی اظطراب هم دارم با چاشنی خشم و تنفر چه انسان با احساسی 

دلم میخواهد کار کنم کمی فتوشاپ تمرین کردم کنی هم تایپ ده انگشتی میخواهم مستقل شوم تا مستقل فکر کنم و مستقل انتخاب کنم و تصمیم بگیرم 

افکار پریشانم در ذهنم میگذرند گاهی ویراژ میدهند و خواب را میربایند 

میتوانستم به حای این یک متن قشنگ بنویسم اما نخواستم 

  • مکتب نرفته

سر در گریبان

چهارشنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

تحمل ندارم

 از خانه که بیرون میروی یا باید کور باشی یا رنج بکشی! فرقی نمیکند کجا زندگی کنی سر هر چارراهی یک نفر ایستاده در سرما با چشمان غمگین که خنجر در قلبت فرو کند اگر ازشان گل بخری کمی از غمش کم میشود دیشب یک زن را دیدم در سرمایی که خیابان را خلوت تر ازهمیشه کرده بود قلبم افتاد و شکست از ماشین پیاده شدم جمعش کردم از زن گل خریدم هر دو خوشحال شدیم و امیدوار دوباره سوار ماشین شدم قلبم را سر هم کردم گذاشتم سر جایش یک چارراه بعد تر یک کودک بود و چارراه بعدی دو مرد کاش میتوانستم تمام گل های دنیا را بخرم که وقتی کسی به پنجره میزند شیشه را پایین بدهی و او بهار دستش باشد به جای این گل ها که حالیشان نیست هوا چقدر سرد است و روزگار چقدر نانجیب 

امشب دوباره از آن مسیر گذشتم دوباره زن آنجا بود دوباره قلبم افتاد و شکست اما این بار جمعش نکردم همان جا ماند دو سه تا چارراه را هم رد کردم حتی برنگشتم تا به چهره‌ی پسرکی که به شیشه زد نگاهی کنم با دست اشاره کردم که نه در اعماق وجودم کسی گریه میکند زار میزند چطور توانستم بی رحم باشم؟ چطور ندارد این روزگار است هزار گل فروش بر سر هزار چارراه ایستاده اند و من نمیتوانم از همه شان گل بخرم حقیقتا آنقدر پول ندارم و حقیقتا این راهش نیست راهش چیست نمیدانم فقط میتوانم دعا کنم که زودتر گلهایشان را بفروشند به خانه هایشان روند و خانه هایشان گرم باشد و چیزی برای خوردن داشته باشند و بیمار نشوند و سرما نخورند دعا کنم که انسانها شریف باشند حق هم را نخورند حتی سر سوزنی که فقر نیاشد و دعا کنم که هوا گرم شود که گل هایی سر چارراه بفروشند که از خودشان گرما تولید کنند دعا کنم که هیچ نگاهی نا امید نباشد هیچکس غمگین نباشد دعا کنم که گلها نان بشوند 

چقدر ناتوانم 

  • مکتب نرفته