وادی نگار

عاقبت منزل ما ما وادی خاموشان است حالیا ...

وادی نگار

عاقبت منزل ما ما وادی خاموشان است حالیا ...

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

المنکسره

سه شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۷، ۰۱:۴۷ ق.ظ

حالا که گریه میکنم دلم نگرفته دلم شکسته دلم شکسته ای دوست اما تو صدایش را شنیدی باور میکنی که خسته ام مثل همان شبی که یک‌ بلوار را پیاده رفتم و گاهی میانه راه داد کشیدم چون مطمئن بودم هیچکس صدایم را نمی شنود از تو چه پنهان که آن موقع اصلا یادم نبود که صدایم را میشنوی یا نه آن شب هم قلبم شکسته بود دلم میخواست راهی که می روم پایانی نداشته باشد بروم و آنقدر دور شوم که همه چیز و همه کس را فراموش کنم فراموش کنم چگونه قلبم شکسته و هیچکس هم دیگر مرا به خاطر نداشته باشد چه فرقی میکند من چه میخواستم و می خواهم 

ذهنش آنقدر شلوغ است که مطمئن نیستم  چه میخواهم بگویم بماند الان یادم اقتاد که گفتی انا عند قلوب المنکسره تو در قلب های شکسته ای وخب انگار خیلی قبل تر از این جوابم را داده ای که صدای شکستن قلبم را میشنوی یا نه ای دوست  که در قلب منی در قلب شکسته ی منی دوستت دارم

  • ۰ نظر
  • ۱۳ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۴۷
  • مکتب نرفته

آخرین نقش

يكشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۷، ۰۲:۰۰ ق.ظ

گاهی از اینکه رفتارم مناسب نیست ناراحت میشوم مثلا ناراحت میشوم از اینکه وقتی دعوایم میکنند سریع اشک هایم جاری میشود یا اینکه وقتی از چیزی یا حرفی خوشم نمی آید سریع راه میروم بقول خواهرم میگوید رم میکنی (همان حرکت اسب ها) یا مثلا گاهی داد میزنم گاهی عجولانه تصمیم میگیرم گاهی رفتارم درست مثل یک احمق است گاهی درست مثل یک دیوانه و خب معمولا شب ها قبل از خواب یا در روز که به یاد می آورم خیلی از خودم و رفتارم خجالت میکشم و گاهی از خجالت دست ها و دندان هایم را به هم فشار میدهم 

بعد که نگاه میکنم میبینم همه همینگونه هستند همه در لحظاتی از زندگی دیوانه و احمق واسب میشوند چگونه آنها را درک میکنم اما خودم را نمیتوانم نه درک کنم نه ببخشم  

انگار یادم رفته که زندگی یک فیلم نیست! و من هم بازیگر نقش اولش نیستم که تمام فیلمنامه را خوانده و همان شده که کارگردان میخواهد. مطمئن نیستم اما زندگی به نظرم بیشتر به زمین بازی کودکان شباهت دارد هر کسی گروهی یا تکی بازی خودش را میکند و یقین دارد آن بازی تا حد مرگ جدیست من هم یکی از آن کودکانم شاید اما گاهی از زمین بیرون میآیم و میشوم بازیگری که فیلم نامه را نخوانده ولی به نظرش می آید که این قسمت ها را درست بازی نکرده و شاید شاید شاید کارگردان اتفاقا در آن لحظات بیشتر از هر وقت دیگری به تحسینش پرداخته باشد

  • ۰ نظر
  • ۱۱ شهریور ۹۷ ، ۰۲:۰۰
  • مکتب نرفته

زندانی لانه

پنجشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۷، ۰۵:۰۷ ب.ظ

آنقدر بیکار بودم که برای همه ی آنها که دوست داشتم و نداشتم پیام تبریک عید فرستادم و هموز هم بیکار هستم گفتم به خاکروبی این وبلاگ بیایم روزی که اینجا را برای خودم زدم دلتنگ و تنها بودم درست مثل همین امروز احساس میکنم که زندگی من شده دلتنگی و تنهایی و آن لحظه هایی که فکر میکنم دلتنگ نیستم، چون همیشه تنها هستم اما چیزی  که متفاوت است مدل تنهایی من است که انگار فرق دارد یک تنهای وابسته نمیدانم باید چه بگویم یا حتی چگونه بگویم همینقدر میدانم که از گذشته تا کنون هیچ چیز تغییر نکرده من هنوز دوست های زیادی ندارم  و دوست صمیمی هم ندارم دوستان به درد یک بیرون رفتن ساده میخورند و تمام. از خانواده هم که اینطور بگویم همه زندگی خودشان را دارند و من هم زندگی آنها را. هوووف چه قدررر دلم پر است صبح که ساعت ۶ بیدار شدم و نسیم خنکی هم میوزید نشستم یک دل سیر گریه کردم که چرا من با این همه تنهایی هنوز وابسته ام به کسی وابسته ام که مرا به کوه ببرد به کسی وابسته ام که با او به سینما بروم با او به خرید بروم در حالیکه قبل از این همه ی این کارها را به تنهایی انجام داده‌ام و همه‌شان هم به آدم یاد اوری میکنند  که تنها هستی و این تنهایی به هیچ جای این دنیا بر نمیخورد باور کنی یا نه آنها زندگی خودشان را دارند و این وسط تو هر روز پیر تر و تنها تر میشوی تا از جانبت به آنها صدمه‌ای نخورد مثلا آن شب ها که میخواستم عادت کنم هر شب تنهایی یک ساعت راه روم آن یک ساعت بهترین یک ساعت عمر من بود  اما یک روز و روز بعد که به خانه برگشتم متوجه شدم انگار یک نفر از این یک ساعت خوش تنهایی من سو استفاده کرده و بعد من دوباره خود را زندانی کردم میترسم عمرم اینگونه تمام شود هر چند که خیلی روز‌ها دوست دارم تمام شود چطور هنوز نیمی از دهه سوم زندگی‌ام هم نگذشته پس چطور اینجا ایستاده ام چقدر ترسو هستم که خود را اسیر کردم فکر کنم شبیه پرنده ای  شدم که چون نمیخواهد اسیر قفس شود خود را در لانه زندانی کرده است  

  • ۰ نظر
  • ۰۸ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۰۷
  • مکتب نرفته