وادی نگار

عاقبت منزل ما ما وادی خاموشان است حالیا ...

وادی نگار

عاقبت منزل ما ما وادی خاموشان است حالیا ...

۱۰ مطلب با موضوع «در فکرم» ثبت شده است

اسفند

سه شنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۶، ۰۶:۴۸ ب.ظ

دارم اشک میریزم آزرده هستم و آدم وقتی آزرده میشه میخزه تو کنج خودش اینجا هم گوشه ی دنج من هست هر چند که اینجا هم نمیتونم راحت صحبت کنم 

فردا دارم میرم مسافرت جایی که دوست ندارم با آدمایی که نمیدونم باهاشون خوش میگذره یا نه سر جمع دو سه هفته هست که میشناسمشون دارم میرم فقط به یه دلیل میخوام خودم خودم رو از این وابستگی نجات بدم میخوام خودم رو درمان کنم دور از این خونه باشم حتی اگه شده کوتاه. 

همین الان با خواهرم حرفم شد به خاطر همین گریه میکنم بهم گفت به تو چه زندگی خودمه منم گفتم زندگی تو نیست واقعا فقط زندگی اون نیست منم که هر جا میره نگران میشم هم نگران اون هم نگران مامان و بابا که هیچوقت نمیذاره سر از کارش در بیارن نگران این کارای بچگانه ای که میکنه ...

اه چقد احمقم، میخوام برم که دیگه نگران هیچی نباشم تنها باشم مثل همین الان که هستم میخوام باور کنم که تنهام که مامان و بابا همدیگرو دارن خواهرم دوستاشو و من خودم رو دارم و تو این دنیا تنها چیزی که باید نگرانم کنه خودم هستم که اگه بتونم همچین چیزی رو باور کنم آخخخ که چقد خوشبخت میشم 

  • ۰ نظر
  • ۲۲ اسفند ۹۶ ، ۱۸:۴۸
  • مکتب نرفته

مزایای امید

شنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۰۴ ق.ظ
از چی بنویسم در قلبم حتی جای کسی خالی نیست تا برایش بنویسم اوضاع آرام است مثل دریاچه ای که در زمستان زود هنگام یخ بسته نه کسی آمده نه کسی رفته  
البته ماهی ها هنوز در پایین دریاچه به حیات خود ادامه می دهند 
خود دریاچه هم به کوچ پرندگان در تابستان امید دارد و می داند که اصولا در زندگی تنها چیزی که  ممد حیات و مفرح ذات است نفس نیست بلکه امید است  
 
می ده که گر چه گشتم نامه سیاه عالم 
نومید کی توان بود از لطف لایزالی
                                      حافظ
  • مکتب نرفته

راز

سه شنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۵، ۰۸:۴۵ ب.ظ

باور کن باور کن این بار اگر زبان بگشایی کسی از شنیدن آزرده نخواهد شد این بار اگر صدایت بیاید بلبل ها برای شنیدنش ساکت میشوند باور کن این بار همه منتظرند تا واژه ها با صدایت معنی پیدا کنند حرف بزن ببین پاییز دیگر مهری ندارد اگر تو هم مهرت را دریغ کنی وای بر ما، ببین بهار نیست اگر سکوت کنی تنها صدایی که می آید صدای خش خش بهارانی ست که زیر بار این بی مهری خورد میشوند سکوت نکن نترس این بار صدایت بلند تر از کلاغان است بگو بغض این آسمان گرفته را بشکن از بهار بگو و از باران و از هر چیز که دوست داری حتی از مرگ این صدای توست که کلمات را معنای زیبا می دهد باور کن این بار اگر سکوت کنی زمستان سختی می آید

  • مکتب نرفته

تقسیم تنهایی

پنجشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۰۲ ب.ظ

با اینکه همیشه گقتم تنهایی را دوست دارم اما انکار نمیکنم که شب هایی مثل شب های پاییز که هوا زود تاریک می شود دلم میخواست مسیر بازگشت پیاده به خانه را کسی کنارم باشد تا بیشتر احساس امنیت کنم دوست داشتم وقتی در ذهنم هزار انتخاب وجود دارد یک نفر باشد که به انتخاب کردنم قطعیت بدهد از ته دل می خواهم کسی باشد که شب های بی خوابی من او هم بی خواب باشد و با هم از خواب هایی که در بیداری  دیدیم صحبت کنیم با اینکه همیشه گفتم تنهایی را دوست دارم اما دلم می خواست یک نفر باشد که به اندازه من همیشه گفته باشد تنهایی را دوست دارد  آنوقت هر دو خواهیم فهمید تقسیم تنهایی چقدر خوب است و خاصیت عشق این است 

همین

  • مکتب نرفته

قرار یار

دوشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۵، ۰۳:۰۷ ب.ظ

نمیدانم توی شهر دیگه آسمون اینقدر آبی هست یا هوا اینقد سبک و مطبوع باید سفر کنم ببینم تنها چیزی که میدونم اینه که تو شهرای دیگه اگه دلت خواست بری حافظیه باید چندین ساعت تو راه باشی و این دلیل من هست برای سفر نکردن از شهر خودم اینجا میشه سه سوته به حافظ رسید این بهترین مزیتشه!

  • مکتب نرفته

بعد از آخرین اشتباه

سه شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ۰۶:۳۷ ب.ظ

بعد از فهمیدن آخرین اشتباه خوب است که اواسط پاییز باشد باشد وسط برگریزان زیر باران تنها باشی بدون هیچ چشم جستجو گری  کلاهت را سرت کنی و بگذاری آسمان تمام اشتباهت را بشوید خوب است اواسط آبان باشد که هوا زیاد سرد نشده غروب باشد غروب طولانی راه بروی جاده تمام نشود خسته ات شود در آخر راه وقتی غروب تمام شد خوب است یک کلبه باشد که در آن فقط یک بخاری و یک پتو است زیر پتو بروی و به اشتباه فکر نکنی به تمام راه درستی که آمدی فکر کنی ...   

  • مکتب نرفته

بین یا وسط ولی اعتدال نه

چهارشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۴۲ ب.ظ

هم اکنون که این مطلب را مینویسم ... خب بگذریم  دیگه چه خبر؟ راستش خبر تازه این که در زندگی انسان روزایی میاد که همه باهاش مخالفن حتی خود اون آدمم از کاری که میخواد بکنه قلبا راضی نیست و شاید صرفا برای فرار از وضعیت فعلی باشه. از طرفی هم دلش میخواد تو وضعیت فعلی بمونه خب راضیه،   همه چیز به طور یکنواخت پیش میره . ولی انسان تا کجا میتونه  یکنواخت باشه؟ تا کجا میخواد پشت ترساش قایم شه؟ به قولی "موجیم که آسودگی ما عدم ماست" باید حرکت کنه بره حتی اگه سخت باشه حتی اگه بترسه حتی اگه از خانوادش که مهمترین چیزشه دور بشه از خودم میپرسم این درسته؟ این که انسان واقعا باید بره حتی اگه چیزی بدست نیاره بازم باید بره ؟ و پاسخ من یه چیزی بین نه و بله هست  چند روز در این شرایط به سر بردم و حد اکثر دو روز دیگه هم میتونم به سر ببرم وضعیت وسط یا بین خوب و بد که هیچکدوم کاملا خوب نیستن و کاملا بد هم نیستن نمیشه اسمش رو اعتدال گذاشت مگه اینکه بتونم به تکه هایی تقسیم شم که نصفشون برن نصفشون بمونن 


باید نگارش یاد بگیرم نمیدونم کجا ها کاما بذارم کجا نقطه


بودن یا نبودن

مسئله این نیست ... 

وسوسه این است! 

                           شاملو

  • ۰ نظر
  • ۳۱ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۴۲
  • مکتب نرفته

برگشت

چهارشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۴۲ ب.ظ

بعضی وقتا انسان مسیر طولانی رو میره تا به هدف برسه ولی در آخر متوجه میشه که کل راه رو اشتباه رفته منم هیمنجام آخر مسیری که اشتباه اومدم و حالا برای بر گشتن ... 

اگه زمان به عقب بر میگشت ... حتی ادامشو هم نمیدونم  فقط دلم میخواد از این به بعد یه جرقه مثل یه برق تو یه شب تاریک بارونی تو زندگیم بزنه که ببینم جلوی پام چالهرای نباشه که توش بیفتم به هر حال فعلا که دل خوش مردم به اینکه قسمت این بوده به قول معروف الخیر فی ما وقع امیدوارم اینجوری باشه انشاالله 

  • ۱ نظر
  • ۲۷ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۴۲
  • مکتب نرفته

چرا چرا کی؟

پنجشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۳:۴۹ ق.ظ

چرا موسی خواست خدا را ببینه ؟


چرا خدا گفت هرگز مرا نخواهی دید ؟

کی میتونه خدا رو ببینه؟

  • ۰ نظر
  • ۰۶ اسفند ۹۴ ، ۰۳:۴۹
  • مکتب نرفته

نقشه فرار

جمعه, ۲۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۳۷ ب.ظ

احساس میکنم مثل یه زندانی شدم که توی یه سلول انفرادی بازداشت هس و زندانی و زندان بان خودمم 

یه روز بالاخره این زندان بان رو میکشم فرار میکنم میرم بین آدما شلوغ ترین جای شهر 

اون وقت داد میزنم من آزادم 

  • مکتب نرفته