وادی نگار

عاقبت منزل ما ما وادی خاموشان است حالیا ...

وادی نگار

عاقبت منزل ما ما وادی خاموشان است حالیا ...

انصاف

يكشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۱۱ ب.ظ

من ایستاده یودم اول مسیری که نشانم داده بودی خیره بودم به زیبایی آخرش 

قدم اول تاریکی یود میترسیدم برش دارم یک نفر امد دستم را گرفت به خیال خود گفتم کمکم میکند مرا برد به راه خودش میانه های راه دستم راول کرد یک نفر دیگر گرفت او هم مرا برد به راه خودش و من فکر می کردم اخر تمام راه ها به زیبایی تو می رسد خیالم راحت بود تا اینکه اخرین نفر هم دستم را ول کرد من ماندم ...

من ماندم وسط مسیر هایی که هیچ شباهتی به راه تو نداشت هیچ کس دیگر دستم را نمی گرفت و نمی بردم خودم هم مسیری بلد نبودم حتی راه بازگشت را هم نمی دانستم  تو هم انگار نبودی...

انگار نبودی که از هر طرفی که رفتم فقط بیشتر گم شدم و آنهایی که تا به حال راه می بردنم میگفتن راه خودت را انتخاب کن کجای این انصافانه بود که انسانی اینجا گم شود فقط به دلیل اینکه فکر میکرد تو هم مثل بقیه یک جای این مسیر دستش را خواهی گرفت؟ 

  • ۹۵/۰۹/۲۸
  • مکتب نرفته

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی