علی تمام خوبی هاست
- ۰ نظر
- ۲۹ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۵۱
این بار وقتی از همه رنجیده بودم با چهره ای اخمو و صورت درهم، بدون آرایش و همراه با دو سه تا جای جوش؛وقتی دلم نمیخواست کسی را ببینم ،وقتی تند تند راه میرفتم و به کسی نگاه نمیکردم و مو هایم را به زور زیر شالم میچپاندم، وقتی خیلی تنها بودم تنها تر از همیشه و تنها تر از اکنون، تو صدایم بزن که برگردم و به من نگاه کن بدون آنکه من ذره ای احساس خجالت کنم به من نگاه کن و در دلت بگو که با آن همه آشفتگی شاهکار خلقتم می دانم خواسته بزرگی بزرگیست ولی من از گشتن خسته شدم، این بار تو پیدایم کن!
بعضی وقتا انسان مسیر طولانی رو میره تا به هدف برسه ولی در آخر متوجه میشه که کل راه رو اشتباه رفته منم هیمنجام آخر مسیری که اشتباه اومدم و حالا برای بر گشتن ...
اگه زمان به عقب بر میگشت ... حتی ادامشو هم نمیدونم فقط دلم میخواد از این به بعد یه جرقه مثل یه برق تو یه شب تاریک بارونی تو زندگیم بزنه که ببینم جلوی پام چالهرای نباشه که توش بیفتم به هر حال فعلا که دل خوش مردم به اینکه قسمت این بوده به قول معروف الخیر فی ما وقع امیدوارم اینجوری باشه انشاالله
چرا موسی خواست خدا را ببینه ؟
چرا خدا گفت هرگز مرا نخواهی دید ؟
کی میتونه خدا رو ببینه؟
احساس میکنم مثل یه زندانی شدم که توی یه سلول انفرادی بازداشت هس و زندانی و زندان بان خودمم
یه روز بالاخره این زندان بان رو میکشم فرار میکنم میرم بین آدما شلوغ ترین جای شهر
اون وقت داد میزنم من آزادم
بعضی وقتا تو زندگی یه گناهی میکینیم نمیدونم چرا نمیتونم بنویسم ترمز گرفتم درست جایی که باید گاز میدادم دلم میخواد دستم رو بگیره بیاره بالا یه بار بگو خدا دستت رو میگیره خدادستم رو بگیر دلم میخواد شبیه آرزو هام باشم دلم میخواد بنده ای باشم که تو میخوای همش حرفه نه خودتم میدونی خب تو خدایی
ببخشید که اینقد بد بودم
سلام
اکنون که این مطلب رو مینویسم در اتاق زندانی شدم شدم
به این صورت که من اومدم از توی اتاق خواهرم کتابی بر دارم بعد یه دفعه مثل فیلم ها باد شدیدی اومد و پنجره رو باز کرد و در حالی که با فریاد نه گفتن من همراه شده بود در اتاق رو بست در حالی که دستگیره در خراب بود
حالا جالب اینجاس که منوچن روز قبل تمام راه های ارتباطی به خارج رو پاک کرده بودم که یعنی از فضای مجازی به کلی بیرون رفتم و این بین فقط یه وایبر مونده بود که اونم از روی کم محلی پاک نکردم که همین وایبر شد فرشت نجات من به عالم و ادم مسیج دادم که بالاخره دوستم حانیه جواب داد بعد به مامانم زنگ زد و اونا هم قراره برای نجات من با کلید بیان
نگران نباش باد میآید ولی نه برای بردن تو
با این وجود تو باز جای قبلیت را محکم بچسب ولی نگران نباش
پاییز هنوز مهر دارد!
نویسنده :مکتب نرفته