وادی نگار

عاقبت منزل ما ما وادی خاموشان است حالیا ...

وادی نگار

عاقبت منزل ما ما وادی خاموشان است حالیا ...

بدون هیچ حرفی

يكشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۶، ۰۵:۵۲ ب.ظ

از اول راهنمایی با هم دوستیم شبیه ترین دوست من هست همیشه یه جوری با هم در ارتباط بودیم تا بعد از نتایج کنکور اون پزشکی قبول شد و من در کمال ناباوری هیچی ! بعد که پشت کنکوری شدم و بعدم پشت کنکوری دیگه بهم مسیج ندادیم راستش خب من زودرنج بودم و اون میدونست. من سالی یه بار تولدشو بهش تبریک میگفتم اونم تشکر میکرد و میگفت "خوشحالم که هنوز یادته "امروز دیدم عکس پروفایلشو عوض کرده بهش مسیج دادم که چقد زیبا اونم گفت وااای دلم واست تنگ شده منم گفتم منم همینطور بعد هی تایپ کردم هی پاک کردم  نمیدونستم چی باید بگم در برابرش احساس میکنم که پایین تر از اونم خوشحالم که با هم دوستیم فقط خوشحالم دوستیم بدون هیچ مکالمه ای  اونم اینو میدونه" خوشحالم که هنوز یادته"

  • مکتب نرفته

سفر کردم

چهارشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۵، ۰۲:۲۰ ب.ظ

اینجاست که انسان تصمیم میگیره و بعد میبینه چیز هایی که دوست داره ازش دور میشن یا شاید او از چیزهایی که دوست داره دور میشه اینگونه است که انسان قبل از مرگ مرگ را تجربه می کند مرگی که خود انتخاب کرده تصمیمی که خود گرفته و رنجی که خود کشیده و میکشد تا ابد تا مرگ بعدی و تا مرگ های بعد تر این آغاز سفر است آغاز جاری شدن و اما اگر این بار سفر کردی این آخرین سفرت باشد که تلخ است سفر های بعد در نظرت شیرین است 


نگار به تاریخ ٦بهمن ١٣٩٥ هجری شمسی  بار سفر بست ولی باز میگردد امید داریم

  • مکتب نرفته

همت بلند

چهارشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۱۹ ب.ظ

فردا دو تا امتحان تو یه روز دارم به فاصله یه ساعت تازه امروز هم بعد از ظهر امتحان داشتم امتحان های فردا هم صبح است هیچکدوم از استادا هم نمره امتحانات رو نزده راستش تو این شرایط بحرانی  حافظ هم هی توی ذهنم میخونه که:"بشوی اوراق اگر هم درس مایی /که درس عشق در دفتر نباشد" منم تکرار میکنم چشم حافظ جان چشم میشویم و هم درس شما میشوم ولی از ترم بعد یه امشب از اون همت های بلند مردان روزگار نصیب ما کن که فردا رو بگذرونیم از فردا شروع میکنم به شستن اوراق 

  • مکتب نرفته

رها یی

يكشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۳۳ ب.ظ
در رویاهایم همیشه یک پرستو هستم 
تنها تصویری که از آزادی به ذهن دارم تصویر پرستویی است که در باد بازی می کند گاهی مقابلش می ایستد و گاهی خود را در آن رها میکند این تصویر را در یک غروب ابری دیدم وقتی هوا سرد بود و برای بیرون رفتن از خانه دلیل محکمی نداشتم البته نیاز نبود از کسی برای رفتن اجازه بگیرم ولی از آنجا که انسان بیشتر از هرچیز در اسارت خود قرار دارد راه را بر خودم بستم تا به مانند دیوانگانی که بی دلیل در خیابان ها راه میروند نباشم 
شگفتا که انسان چقدر در برابر قضاوت خودش بی رحم است وهمانا که بزرگترین آزادی رهایی از افکار است یعنی جنون
  • مکتب نرفته

ارغوان

پنجشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۱۷ ب.ظ

ارغوان در تمام فصل ها تو بهار هستی ارغوان تو رنگ نمیبازی همشه همین رنگی همین رنگ مست کننده  همین شراب دوستی که آدم را با خود میبرد؛ تو مستی ارغوان مرا نیز مست کردی  مرا که خرد مطلق بودم مستیت سرایت می کند  حال  هر دو مست این عالم فارغ از تمام آرزوهایمان   تمام گریه هایمان و خنده هامان در مسیری که نمیدانیم به کدام سمت می رود گام برمیداریم  و غمگین نیستیم و از تمام این لحظات خاطراتخوب داریم بدون هیچ حسادت و بغض و ریایی ارغوان بهار فصلیست که تو می آوری 

  • مکتب نرفته

انصاف

يكشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۱۱ ب.ظ

من ایستاده یودم اول مسیری که نشانم داده بودی خیره بودم به زیبایی آخرش 

قدم اول تاریکی یود میترسیدم برش دارم یک نفر امد دستم را گرفت به خیال خود گفتم کمکم میکند مرا برد به راه خودش میانه های راه دستم راول کرد یک نفر دیگر گرفت او هم مرا برد به راه خودش و من فکر می کردم اخر تمام راه ها به زیبایی تو می رسد خیالم راحت بود تا اینکه اخرین نفر هم دستم را ول کرد من ماندم ...

من ماندم وسط مسیر هایی که هیچ شباهتی به راه تو نداشت هیچ کس دیگر دستم را نمی گرفت و نمی بردم خودم هم مسیری بلد نبودم حتی راه بازگشت را هم نمی دانستم  تو هم انگار نبودی...

انگار نبودی که از هر طرفی که رفتم فقط بیشتر گم شدم و آنهایی که تا به حال راه می بردنم میگفتن راه خودت را انتخاب کن کجای این انصافانه بود که انسانی اینجا گم شود فقط به دلیل اینکه فکر میکرد تو هم مثل بقیه یک جای این مسیر دستش را خواهی گرفت؟ 

  • مکتب نرفته

مزایای امید

شنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۰۴ ق.ظ
از چی بنویسم در قلبم حتی جای کسی خالی نیست تا برایش بنویسم اوضاع آرام است مثل دریاچه ای که در زمستان زود هنگام یخ بسته نه کسی آمده نه کسی رفته  
البته ماهی ها هنوز در پایین دریاچه به حیات خود ادامه می دهند 
خود دریاچه هم به کوچ پرندگان در تابستان امید دارد و می داند که اصولا در زندگی تنها چیزی که  ممد حیات و مفرح ذات است نفس نیست بلکه امید است  
 
می ده که گر چه گشتم نامه سیاه عالم 
نومید کی توان بود از لطف لایزالی
                                      حافظ
  • مکتب نرفته

پاییز سحر آمیز

چهارشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۵، ۱۰:۳۲ ب.ظ

من امشب هفت شهر آرزوهایم درخشان است 

زمین و آسمانم نور باران است 

چرا که امشب پاییز به صورت واقعی و بدون مشارکت تابستان(مستقل) رخ نمود بدین گونه که اول هوا بسیار سرد شد و باد تندی وزیدن گرفت و ساعتی بعد در کمال ناباوری و ناامیدی شهر باران از آسمان قدم رنجه کرد و به زمین سر زد 

*وقتی باران میبارد  رنگ برگ درخت ها عوض میشود، رنگ سحر آمیزی که هیچکدام از گل های بهار ندارند این دلیل علاقه ی من به باران پاییزی است *


  • مکتب نرفته

جای دیگه

سه شنبه, ۲ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۰۵ ق.ظ

الان خب تنها کاری که میتونم بکنم حسادت هست تنها چیزی که میتونم بخورم حسرت واقعا چرا؟؟؟؟؟

چرا همه جا داره بارون وبرف میاد اینجا حتی ابری هم نمیشه ؟؟؟ 

بیشتر از اینم چیزی به ذهنم نمیرسه


بارون وبرف نمیبارد در شیراز

بیا حافظ مگر خود را به جایی دیگر اندازیم 

با اندکی تخلیص :)))))

  • مکتب نرفته

آزاد

شنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۰۹ ب.ظ
فاش میگویم و از گفته ی خود دلشادم 
بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم


تصمیم گرفتم اولین شعری که به ذهنم اومد رو بنویسم که خب این  زیباترین آمد
که کار مشترکی ست از جناب حافظ و حضرت سعدی 
البته مصرع دوم از سعدی جان  است و کل شعر به نام حضرت حـٰافظ 
  • مکتب نرفته